مادر


ناخدای عشق

"مادر"

ساعت 3 شب بود كه صداي تلفن , پسري را از خواب بيدار كرد..

.پشت خط مادرش بود.....

 پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟؟؟؟!!!

 

 مادر گفت:25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي.....

 

فقط خواستم بگويم تولدت مبارك پسرم.....

 

 پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد.....

 

صبح سراغ مادرش رفت.....

 

وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميز تلفن با شمع نيمه سوخته يافت.....

 

ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود

 

 

 m;n

 



نظرات شما عزیزان:

ندا
ساعت0:18---4 شهريور 1391
مادری ناراحت کنار پسرش نشسته بود . پسر به ماذرش گفت: تو دومین زیبایی هستی تو عمرم . دیدم مادر پرسید : پس اولین کیست؟ پسرجواب داد: خود تو وقتی که لبخند میزنی...

ندا
ساعت0:18---4 شهريور 1391
مادری ناراحت کنار پسرش نشسته بود . پسر به ماذرش گفت: تو دومین زیبایی هستی تو عمرم . دیدم مادر پرسید : پس اولین کیست؟ پسرجواب داد: خود تو وقتی که لبخند میزنی...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:بوسه,یار,شعر باحال,عشق,عاشقی ,دوست داشتن,مادر,ساعت 2:35 توسط غریبه| |


Power By: LoxBlog.Com